آدم اگر دنبال درست کردن کار مردم باشد، خدا هم کار او را درست می کند. یک بار می خواستم برای کاری اضطراری بیرون بروم، پسرم را برای سربازی خواسته بودند و او نمی توانست کار و زندگیش را ول کند و به سربازی برود، می خواستم همراه او بروم و به کارش برسم. اما همان لحظه زن و مردی به خانه ام آمدند تا مشکلشان را حل کنم، با آمدن آنها ماندم تا به مشکلشان فیصله دهم.
الحمدلله کارشان درست شد ولی دیگر نتواستم به کار پسرم برسم. بعد از ظهر که پسرم آمد گفت: اگر بگویم معاف شدم باور نمی کنی! تا نزدیک پادگان حالم خوب بود ولی به آنجا که رسیدم چنان سردردی گرفتم که سابقه نداشت، وضعم طوری بود که پزشک پادگان مرا معاف کرد؛ همین که بیرون آمدم و کمی دور شدم سردردم هم از بین رفت و انگار که اصلا نبوده است...؛ ما رفتیم کار مردم را درست کنیم، خدا هم کار ما را درست کرد.
درس تو بعد از این همین است که کار مردم را درست کنی، رسیدگی به بیچاره ها انسان را عاشق می کند.